از تابستان گریزانم...
زمستان را عاشقانه میپرستم؛
تابستان را با تمام کینه و دشمنی ام یاد میبکنم...
عاشق زمستانی هستم که گرمی عشق را به من هدیه داد
تا
تابستانی که خیانت و سردی وجدایی را در اقبالم نوشت...
قدم زدم روی برگ های زرد و زیبای پاییزی را به گل و سبزه ی بهار ترجیح میدهم.
بهاری که بوی نفرت و شکست میدهد...
هنوز هم گرمای زیر کرسی را به گرمای بخاری های صنعتی که بوی نابودی میدهد ترجیح میدهم.
کرسی هایی که نشان از انسانیت دارد و مرا به یاد تو می اندازد...
هنوز هم تورا با وجود تمام شکست هایت و گذسته ی غم باری که توسط همین انسان ها رقم خورد دوست میدارم
تا
دختری که گذشته ی به ظاهر سالم دارد و همین انسان ها مهر تاییدش را میزنند.
هنوز هم کوهستان های روستایت را دوست میدارم تا شهر آلوده ی خودم...
من عاشق زمستانم
زمستانی که پاییزش با تو سر شد.
قدم ها و بوسه های پاییزی زیر باران مطهرش.
گرمی دستانت در زمستان و عاشقانه نگاه کردنت در کوهستان عشق و امیدمان...
در یلدا،یلند ترین شب سال عاشقت شدم
و
در کوتاه ترین روز سال تقدیر جدایمان کرد...
هنوز هم زن رویاهای من _با وجود تمام گذشته ی طرد شده ات_ تو هستی...
آرمان
تولد دوباره(بهشت گمشده گذشته)...
برچسب : زمستانم آرزوست,دختر زمستانم,من زمستانم,عاشق زمستانم,متولد زمستانم, نویسنده : beheshtebastana بازدید : 263