همیشه عادت کرده بودم که فقط تماشاگر قمار باشم.ترسی مهیب وجودم را فراگرفت ولی من برای اولین بار خودم تاس را میریختم.آنقدر به نگاهش ایمان داشتم که قدرت را در دستانم حس میکردم.وجودم را عرضه کردم.قماری که بیشتر ب دوئل شبیه بود.به شکست فکر نمی کردم چون ن بازی کرده بودم و نه قاعده ی بازی را میدانستم.ولی اگر خودم بودم مارس نمیشدم.حداقلش باختن بود.حالا که نیم نگاهی دارم میفهمم چقد دستانم لرزان است...
تولد دوباره(بهشت گمشده گذشته)...برچسب : لبخند,لبخند بزن,لبخند زندگی,لبخند تو,لبخند ژکوند,لبخند زیبا,لبخند تلخ,لبخند خدا,لبخند بزن به زندگی,لبخند میزنم, نویسنده : beheshtebastana بازدید : 267