سنت من، نگاه بانویی است که با وجود پسر 6 ساله اش در کافه نادری منو ربود و در عشقش مدفون کرد.لب هایی که گاهی مرا تا شب معراج برد و بدنش کعبه ام شد.,کعبه,کعبه زرتشت,کعبه و بتخانه بهانه است ...ادامه مطلب
برای نخستین بار عشق را در لبخند ژکوند شناختم.هر چه از آن خنده فاصله میگرفتم بیشتر در ذهنم حک میشد.گویی فاصله است که عشق را معنی میکند.ابهام است که دلدادگی را پیش میکشد.بعد از آن نه خنده ی آن زن برایم رنگ داشت و نه نگاهش معنی.با چشمان بسته عشقش را پرستیدم.تیر نگاهش هستی ام را نشانه گرفت.آنقدر محو نگاهش بودم که شک کردم واقعا نگاهش گرم است یا سرد.با نگاه به تابلوی کناری به او خیانت کردم. همیشه عادت کرده بودم که فقط تماشاگر قمار باشم.ترسی مهیب وجودم را فراگرفت ولی من برای اولین بار خودم تاس را میریختم.آنقدر به نگاهش ایمان داشتم که قدرت را در دستانم حس میکردم.,لبخند,لبخند بزن,لبخند زندگی,لبخند تو,لبخند ژکوند,لبخند زیبا,لبخند تلخ,لبخند خدا,لبخند بزن به زندگی,لبخند میزنم ...ادامه مطلب