اولین فصل کتاب نود و ششم

ساخت وبلاگ
باز نمیه شبان از درون کتابخانه ی قلبم کتاب نود و ششم ام را باز میکنم.

این چند کتاب پایانی منتهی به این کتاب همه بوی غم میدهد.

ماه ها و سال هاست که جنس نوشته هایم خسته کننده شده است.

اهل اغراق و ناله و شیون نیستم.

نمی گویم که صبح تا شب گوشه ی خانه زانوی غم بغل کرده ام یا قیافه ام شکسته و پژمرده شده است.

اتفاقادر بیرون خلوتم یک پسر سر به هوای بی دغدغه ام؛ولی سال هاست که هیچ صدا و بویی آرامم نمیکند...

نه میلی به حافظ دارم و نه رغبتی به فروغ نشان می دهم.

گویا خودم دیوان نانوشته ی شاعری هستم که در وزن و قافیه ی زندگی اش مانده است.

هنوز درون ذهن متروکم تو را تصور میکنم که لحظه ی تحویل سال با انگشتانت پیانو ام را نوازش میکنی و با لبخندت بهار را به من هدیه میکنی.(لبخندی با تلخی قهوه ی ترکمان)

حالا دیگر اگر در شروع سال روی بام خانه ام  هم برف بنشیند  تعجب نمی کنم.

گویا پایان فصل زندگی ام خزان است...

                                               ...

              سال نو بر همگی فرخنده باد

تولد دوباره(بهشت گمشده گذشته)...
ما را در سایت تولد دوباره(بهشت گمشده گذشته) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beheshtebastana بازدید : 225 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1396 ساعت: 21:26