صندلی خالی

ساخت وبلاگ
چقدر تصورمان از واقعیت اشتباه است.همیشه تصور میکردم گذر زمان است که عزیز بودن کسی را برایم ثابت میکند ؛اما دریغ

 فاصله است و فاصله.

امروز تصویر معشوقه ام را در سیمای یک مرد دیدم.

مردی به محکمی کوه و احساسش به نرمی گل.

گاهی واژگان هستند که در هویتشان دچار تردید میشوند.وقتی که یک انسان تمام معادلات زبان شناسی را بهم میریزد.

از ایام کودکی ام، گذشت و انسانیت را با برادرم شناختم.داداشی که حالا فقط چندین ساعت به رفتنش از ایران مانده.بازگشتش یک سال طول میکشد.فققط20 روز پیشم بود.20روزی که فقط سهم من از آن یک ساعت بود.آن هم امروز با هم در یک کافه...

فقط همین یک ساعت از این یک سال بود که آرامش را لمس کردم.نگاه مهربان و قلب عاشقش هر کسی را فریفته ی خودش میکند.فقط شنوده بود و آرام مثل تمامی29سال گذشته اش.

به فنجان قهوه اش هم حسادتم شد.آری من طعم شیرین عشق را باز برای چند دقیقه چشیدم.گویا سهم من در تمامی طول سال همین است و بس.

چند ساعت دیگر که فرسنگ ها از من دور شود من میمانم و

صندلی خالی کنارم 

مثل تمامی...

تولد دوباره(بهشت گمشده گذشته)...
ما را در سایت تولد دوباره(بهشت گمشده گذشته) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : beheshtebastana بازدید : 221 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1396 ساعت: 21:26